کوردلیو:چی؟ من از اون دهکده متنفرم. من نمی تونم پامو تو دهکده ای بذارم که همه زندگیمو نابود کرده.
_تو هیچ راهی نداری. تو مجبوری به اون دهکده بیای.
کوردلیو: آره خوب شاید بتونم انتقاممو ازتون بگیرم.
_تو یه نفر چطوری می خوای مقابل ما بایستی؟
کوردلیو: ببینم اصن تو کی هستی؟ چرا منو به اون دهکده می بری؟
_من دنیل جیمز هستم و تو رو هم به دهکده ی ناپل می برم تا ازت مراقبت کنم و ...
کوردلیو پرید وسط حرف دنیل.
کوردلیو: ازم مراقبت کنی ؟ مگه من خودم دست و پا ندارم؟!
دنیل: بذار حرفمو بزنم. می خوام به عنوان پدرت باشم.
کوردلیو روبه دنیل برگشت و چند ثانیه پوکرفیس خیره نگاش کرد.
کوردلیو: داری مزخرف میگی.
دنیل: نه کاملا هم جدی هستم.
کوردلیو: من با تو نمی یام.
دنیل: ببین کوردلیو اگه راه دیگه ای داری می تونی همون رو انتخاب کنی. من دارم به تو لطف می کنم چرا قبول نمی کنی؟
کوردلیو:......
دنیل: کوردلیو چرا انقدر سخت می گیری؟ یعنی خیلی سخته که به یه نفر اعتماد کنی؟
کوردلیو: بستگی داره که اون یه نفر کی باشه.
دنیل زد بغل و روبه کوردلیو شد.
دنیل: خواهش میکنم بهم اعتماد کن. دوباره میگم من می خوام به تو کمک کنم.
کوردلیو: الان اینجا کجاست؟
دنیل: اینچا خونه ی منه. من یه نامزد دارم و قراره تا دو سه هفته دیگه ازدواج کنیم.
کوردلیو: خوب زشت نیست من الان اینجوری؟ با این سر و وضع؟
دنیل: مشکلی نیست. از قبل برات لباس خریدم و تو کمدت گذاشتم.
دنیل: همه تو اون خونه منتظر تو هستن.
کوردلیو و دنیل با هم وارد خونه شدند.یک خانم جوان و یک خانم میانسال روپله های خونه منتظر اون دو نفر بودند.
دنیل اون خانم جوان رو نشان داد.
دنیل: این خانم نامزدم لوییساست.
لوییسا: خوشحالم که می بینمت کوردلیو.
کوردلیو: من هم همینطور.
دنیل: ایشون هم دایه مارتا هستند.
کوردلیو: اوه, سلام دایه.
کوردلیو خم شد و دست دایه مارتا رو بوسید.
دنیل: خوب کوردلیو بیا بریم اتاقت رو نشونت بدم.
ادامه دارد.....
نویسنده:فریماه عظیمی
تایپیست:رومینا هاشمیان
نظرات شما عزیزان:
.: طراحی شده توسط تک اسکین :.